دلنوشته های مرد تنها

فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:53 توسط امير حسين و ریحانه| |

 عکس   داستان همسری که عشق او را از طلاق منصرف کرد

فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم…


هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:21 توسط امير حسين و ریحانه| |

ین یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است:

شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد

 خانه های ژاپنی دارای فضای خالی بین دیوار ها ی چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرورفته بود

دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را برسی کرد متوجه شد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود چه اتفاقی افتاده؟

در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده!

چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد در این مدت چکار می کرده؟

چگونه و چه میخورد؟

همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد!!!

ده سال مراقبت چه عشقی و چه عشق قشنگی!

اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم!

نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:19 توسط امير حسين و ریحانه| |

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری… با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید

نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:58 توسط امير حسين و ریحانه| |

دختری که در ۱۰ سالگی طلاق گرفت

نوجود علی دختری است که در سن ۹ سالگی با مردی که سه برابر خودش سن داشت ازدواج کرد و یک سال بعد با گرفتن طلاق از او در یمن تاریخ ساز شد.

“من نوجود هستم ، ۱۰ ساله و طلاق گرفته ام” عنوان کتابی است که این ماه به زبان انگلیسی در آمریکا به چاپ رسیده و قرار است به زودی به زبان عربی هم منتشر شود.با چاپ این کتاب به زبان عربی ، این کودک ۱۲ ساله هم میتواند داستان زندگی خود را که توجه جهانی را جلب کرده است بخواند.

طلاق دختر 9 ساله

او در این باره گفت : به جزقسمت هایی که من به نویسندگان کتاب گفتم ، خودم از محتوای کتاب آگاهی ندارم.هر روز انتظار میکشم تا این کتاب به زبان عربی منتشر شود تا من هم بتوانم آن را بخوانم. من میدانم چاپ داستان من در جهان میتواند اهمیت بسیار زیادی داشته باشد.

این کتاب توسط روزنامه نگار فرانسوری دلفین مینوی نوشته شد و برای اولین بار سال گذشته در فرانسه چاپ شد. ناشران تصمیم دارند آن را به ۱۹ زبان زنده دنیا منتشر کنند تا همه بتوانند آن‌چه را که بر این کودک رفته است بخوانند.

نوجود دوسال پیش و زمانی که نام او در روزنامه یمن تایمز به عنوان یک تازه عروس کودک مطرح شد مورد توجه قرار گرفت.او در آن سال به نیویورک سفر کرد و عنوان زن سال را از مجله زنان Glamour دریافت کرد و به عنوان یک سمبل بینالمللی از حقوق زنان در جهان مطرح شد.


در این کتاب آمده است که زمانی که نوجود فقط ۹ سال داشت ، پدرش او را وادار به ازدواج با یک مرد که بیش از سه برابر او سن داشت کرد.

او سپس از تجربه بسیار دردناکی سخن میگوید که بعد از ازدواج بر او رفته است و دوران کودکی او را تبدیل به کابوسی دردناک کرده است.

او در این باره میگوید : هر چه قدر که من فریاد میکشیدم ، هیچ کس به کمک من نمیآمد.او مرا کتک میزد و من باید به خواسته او تن میدادم.

زمانی که او بالاخره توانست خانواده خود را در شهر صنعا ملاقات کند ، به یک دادگاه فرار کرد و با کمک یک وکیل حقوق بشر یمنی توانست از دادگاه حکم طلاق خود را بگیرد و به این ترتیب اولین عروسی باشد که در این سن در خاورمیانه طلاق گرفته است.

بعدها یک ناشر فرانسوی به خانواده فقیر او کمک کرد تا یک خانه بخرند.اکنون نوجود در حال تحصیل کردن است و زندگی نسبتا خوبی دارد.

او در این باره گفت : سال گذشته زندگی من در فقر و بدبختی میگذشت ، اما الان زندگی متوسط و شادی دارم.

ماجرای او باعث شد که شهروندان یمنی به دنبال تصویب قانونی برای ممنوعیت ازدواج قبل از سن ۱۸ سالگی باشند و به کابوس بسیاری از این کودکان پایان دهند.

اما یونیسف اعلام کرد هنوز هم یک چهارم دختران یمنی قبل از سن ۱۵ سالگی ازدواج میکنند.توجه ناکافی به حقوق بشر ، وضعیت دشوار اقتصادی و فرهنگ پایین خانوادهها یکی از اصلی ترین دلایل ازدواج زودهنگام کودکان است.

ازدواج زودهنگام کودکان یکی از مشکلات بزرگ در کشورهای خاورمیانه است.سالانه کودکان زیادی قربانی این موضوع می‌شوند و تعدادی نیز به دلیل بارداری‌های زودهنگام جان خود را از دست می‌دهند.

نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:57 توسط امير حسين و ریحانه| |

در ادامه ی مطلب برو


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:11 توسط امير حسين و ریحانه| |

عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم
 
درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود
نوشته شده در پنج شنبه 18 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:57 توسط امير حسين و ریحانه| |

 

 

 

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس می‌كنم كه به تو نزدیكم و با تو احساسی مشترك دارم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هنگامی كه غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی كه شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلم می‌خواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس می‌كنم كه به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی می‌كنم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه همواره، همه‌ی خوبی‌ها را برایت آرزو دارم و می‌خواهم كه هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیك نشود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت كرده‌ام و بعد از گفت‌وگو با تو، حسی از سبكی و آرامش می‌یابم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و می‌خواهم كه تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه هر بار نشانه‌ای از تو می‌بینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش می‌بندد.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظه‌هایی كه برای دیدن تو در انتظار به سر می‌برم، برایم دشوار است.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما حس می‌كنم كه با تو می‌شود حرف زد، از تو می‌شود شنید و با تو می‌توان، زندگی را فهمید.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه می‌شود، خوبی‌ها را در وجود تو كشف و پیدا كرد و از بودن این خوبی‌ها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود.

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما می‌دانم كه اگر آرزویی هست، با تو خوب‌تر است، اگر سفری هست، با تو خوش‌تر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشین‌تر است، اگر دشواری‌ای هست، با تو آسان‌تر است، اگر سكوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبك‌تر است، اگر خیالی هست، با تو شیرین‌تر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگ‌تر است.....

نمی‌دانم دوست داشتن چیست! اما یك نفر گفت: « این احساسی كه نسبت به او داری، یعنی این كه دوستش داری...»

و من نمی‌دانم، آیا او واقعاً درست می‌گوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناخته‌ام......؟!!!!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 16 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:36 توسط امير حسين و ریحانه| |

در ادامه ی مطلب نظر بده


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 16:42 توسط امير حسين و ریحانه| |

در ادامه ی مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:47 توسط امير حسين و ریحانه| |

مجموعه اس ام اس ضد حال به دختر ها

خداوند دید مرد گرسنه است نان را آفرید دید تشنه است آب را آفرید دید در تاریکی است

نور را آفرید دید هیچ مشکل دیگه ای نداره زن را آفرید!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

بیشتر مردها آرزوی بزرگ دارند ، اول داشتن خونه ، دوم داشتن ماشین برای فرار از خونه!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ریشه ی تمام نزاعها سه چیزند : زر ، زن ، زمین !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

کابینه زندگی مشترک:

زن=وزیر سلب آسایش ، شوهر= وزیر کار ، مادر زن= وزیرجنگ ، مادر شوهر=وزیر

اغتشاشات ، خواهر زن= جاسوس دو جانبه ، خواهر شوهر= وزیراطلاعات و بازرسی

پدر زن= وزیر ارشاد ، پدر شوهر= رئیس تشخیص مصلحت !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

سریع ترین دوربین جهان اختراع شد . این دوربین می تونه از خانوم ها در لحظه ای که

دهانشون بسته است عکس بگیره !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دو چیز همیشه باید تازه باشند؛ عشق و تخم مرغ !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

سه چیز را زود به زود عوض کن؛ زن، عشق و پیراهن زیر!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

در پی کاهش جمعیت پسران نسبت به دختران:

درخیابان: دختر:جـووون!جیگرتـو!

پسر: ایییییییییییش! گمشو!

دختر: شماره بدم زنگ می‌زنی؟!

پسر: واه واه ! مگه خودت برادر و پدر نداری! واسه چی مزاحم پسر مردم می‌شی!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مثل چینی :اگر میخواهی برای یک روز معذب باشی مهمانی کن و اگر می خواهی برای یک

سال معذب باشی پرنده نگاهدار و اگر می خواهی مادام العمر معذب باشی زن بگیر !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

همیشه عکس همسرت رو تو کیفت بزار تا هر وقت مشکل بزرگی واست پیش اومد

به عکسش نگاه کنیو بدونی مشکل بزرگتری هم داری !!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زن مثله مشروبه که اولش حالیت نیست کیف می کنی و خوشی بعد که یه کم گذشت

میبینی حالت به هم میخوره و باید بیاری بالا همشو ! تازه حالی رو هم که بردی از حلقت

میکشه تحویل سیفون میده !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زن مثل ویروس میمونه اگه وارد زندگیت بشه

:۱-جیبهاتو serch میکنه.

۲-پول(…)و موبایلتوscan

3-خوشیهاتو cancel

4-آخرش هم مخت هنگ میکنه !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

اسپانیایی ها میگن :

عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است !

ایتالیایی ها میگن:

عشق یعنی ترس از دست دادن تو !

ایرانی ها میگن :

“عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ابتدا خداوند زمین را آفرید سپس استراحت کرد ، بعد مرد را آفرید سپس استراحت کرد

آنگاه زن را آفرید سپس نه خدا استراحت کرد نه مرد نه زمین !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

گر بمیرد دختری از قبر او روید گلی!

گر بمیرند دختران دنیا گلستان میشود !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

اقایان: کاش زن گرفتن مثل ایرانسل بود یکی میگرفتی یکی هم جایزه میدادند از ۱۲ تا ۵

صبح هم رایگان بود خانمها: کاش اقایان مثل کارت سوخت بودند یکهو دولت همشونو باطل

اعلام میکرد خانمها میرفتن ازاد میزدن !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

خداوند زمین را آفرید و گفت :

به به چه زیباست.سپس مرد را آفرید و گفت : جانمی این دیگه آخرشه !

و بعد هم زن را آفرید و با کمی اخم گفت : اشکالی نداره آرایش میکنه !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

فردوسی حکیم بزرگ ایرانی که همه قبولش دارن میگه:

که پیش زنان هرگز راز مگوی ، چو گویی ، سخن بازیابی به کوی !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زنان را نباشد به جز یک هنر نشینند و زایند شیران نر !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

ارنست همینگوی:

زن ها جنگ ها را شروع می کنند و مردها آن ها را ادامه می دهند !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مردها و زن ها دست کم در یک مورد اتفاق نظر دارند. هیچ کدام به زن ها اعتماد ندارند!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

تحقیقات نشان داده که فقط ۲۰% مردها عقل دارند !

۸۰% بقیه زن دارند !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_فارسی موبایل_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مردها بر اثر کمبود عاطفه ازدواج می کنندبر اثر کمبود حوصله طلاق می دن

ولی نکته جالب اینه که بر اثر کمبود حافظه دوباره ازدواج می کنند !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مردها سه تا آرزو دارن :

اونقدر که مامانشون می گن خوش تیپ باشن !

اونقدر که بچه شون می گن قوی باشن !

و مهمتر از همه اینکه :

اونقدر که زنشون بهش شک داره دوست دختر داشته باشن !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

بیشتر مردان موفقیت شون رو مدیون زن اولشون هستند و

زن دومشون رو مدیون موفقیت شون !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مرد اولی : امان از دست این زنها ! زنم تمام دارائیمو برداشت و رفت !

دومی : خوش به حالت ! زن من تمام دارائی مو برداشت و نرفت !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

فرق پیر دختر با پیر پسر:

اولی موفق نشده ازدواج کنه ولی دومی موفق شده ازدواج نکنه !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یه ضرب المثل آموزنده هست که می گه :

مردن برای زنی که عاشقشی از زندگی باهاش آسون تره !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مرد به زن : عزیزم ممنونم ازت ! تو اعتقاد به دین رو به زندگیم آوردی!

چون من قبل از ازدواج معتقد بودم جهنم اصلا’ وجود نداره !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دخترا به پنج گروه اصلی تقسیم میشن : ‌گروه اول دخترائی هستند که پسرا رو بدبخت

میکنن! گروه دوم دخترایی هستند که اشک پسرا رو در میارن! گروه سوم دخترائی هستند

که جوون پسرا رو به لبشون میرسونن! گروه چهارم دخترائی هستند که کاری میکنن پسرا

روزی ۱۸ بار‌آرزوی مرگ کنن! گروه ۵ دخترائی هستند که به اشتباه فکر میکنن جزو

هیچکدوم از گروههای بالا نیستن !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

فرهنگ لغات زنان :

۱٫ آره یعنی نه

۲٫ نه یعنی آره

۳٫ ما با ید با هم حرف بزنیم یعنی بشین فقط گوش کن

۴٫ هر کار دوست داری بکن یعنی بکن ولی بعد دهنت سرویسه

۵٫ چقد منو دوست داری ؟ یعنی یه گندی زدم می خوام بگم

۶٫ دو دقیقه دیگه حاضرم یعنی دو ساعت علافی !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زنان به خوبی مردان میتوانند اسرار را حفظ کنند ولی به یکدیگر می گویند

تا در حفظ آن شریک باشند !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مهمه که بتونی دختری رو پیدا کنی که باباش پولدار باشه،

دختری که خوش تیپ باشه، دختری که دوستت داشته باشه

ولی مهم تر از همه اینه که این ۳ تا دختر نباید همدیگر رو بشناسن !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

اگر طاووس برای ناز کردن و روباه برای فریب دادن وتمساح برای اشک ریختن وکلاغ برای

قارقار کردن داشته باشی دیگر نیازی به زن گرفتن نداری !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

همیشه پشت سر هر مرد موفق ، زنی است که نتونسته جلوی موفقیت شو بگیره !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

همه ی پسرا دوست دارند یه دختر گیرشون بیاد که :

مثل اسب نجیب باشه!

مثل سگ وفا دار باشه!

ومثل گوسفند سر به زیر باشه!

اما بیشتر پسرا به آرزوشون می رسن و دختری گیرشون میاد که :

مثل اسب جفتک میندازه!

مثل سگ پاچه می گیره!

ومثل گوسفند نمی فهمه !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یه روز یه دختر دعا می کنه خدایا :

من چیزی برای خودم نمی خوام فقط یه داماد خوب و خوشگل نصیب مادرم کن !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یادت باشه دنباله ۳چیز ندویی :

۱ـ اتوبوس ، مترو ، دختر !

حالا چرا ؟ چون هر کدومشون برن ۱۰ دقیقه بعد یکی دیگه میاد !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دو راه برای خانم مهندس شدن هست:

۱٫اینقدر درس بخونی تا خانم مهندس شی.

۲٫ یه شوهر مهندس پیدا کنی !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دختر:موجودی است که:

وقتی تعجب میکند میگوید واااااااااا!!

وقتی خوشحال است میگوید بمیری الهییییییی!!

وقتی غمگین است آه میکشد

وقتی میترسد جیییییییغ بنفش میکشد

وقتی بدش می آید میگوید ویشششش .

وقتی خوشش می آید میگوید ووییییی.

همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند . تاریخ تولد و شماره کفش با جناق

پسر عمه ی دختر خاله ی داماد همسایه ی پوریا پور سرخ را میداند !

از سوسک اصولا نمیترسد بلکه چندشش میشود!!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

پدر برای اولین بار دید که دخترش به جای اینکه دو ساعت با تلفن حرف بزنه بعد از یک ربع

حرف زدن تلفن رو قطع کرد. پدر پرسید:

کی بود؟ دختر جواب داد: شماره رو عوضی گرفته بود !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دختره به دوستش زنگ میزنه میگه , یه پسره دنبام راه افتاده , چیکار کنم؟ دوستش میگه

خوب تندتر راه برو!! دختره میگه من دارم تند میرم ولی اون خاکتوسر خیلی یواش راه میره!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

می دونی چرا زنها بیشتر از مردها عمر می کنند؟ . . . چون زن ندارن!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یه دختره به یه پسره میگه اگه منو بوس کنی واسه همیشه برای تو میمونم

پسره میگه: ممنونم از هشداری که بهم دادی !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

تا پیرزن تصمیم می گیرن شوهر کنن ! یه آگهی می دن تو روزنامه:

با یکی ازدواج کن… ۲ تا جایزه بگیر!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مرد عاشق تا وقتی ازدواج نکرده نا تمام است وقتی که ازدواج کرد کارش تمام است!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

میدونی چرا خانم ها کمتر فوتبال بازی می کنند؟

چون کمتر پیش میاد که یازده تا خانم راضی بشن همزمان یه جور لباس بپوشن !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زنها دو وقت گریه می کنن :

۱٫ وقتی فریب می خورن !

۲٫ وقتی می خوان فریب بدن!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

تشخیص دختر ایرانی :

هرگز بینی هایشان عمل کرده نیست !

موهایشان خدادادی طلائی است و مادر زادی مش داره !

وقتی از کنار هم رد میشن هرگز به هم چپ چپ نگاه نمی کنند!

تمام زیور آلاتشان طلاوجواهرات اصل است!

تا قبل از ازدواج هر گز ابروهایشان را بر نمی دارند!

بدون اجازه خانواده شان هیچ جا نمیرن !

وقتی باهاشون دوست شدی هفته دوم باید بری خواستگاری!

همیشه سر به زیر هستن و به هیچ غریبه ای نگاه نمی کنند!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

قلب پسرها مثل پارکینگی است که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمیشود و

اما قلب دخترها مانند فرودگاهی است که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود

هواپیمای بعدی دارد !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

یه مرد احمق به یه زن میگه ساکت باش

اما یک مرد دانا به یه زن میگه:

نمی دونی وقتی لبهات بسته اند چقدر خوشکل میشی !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مذیت مذکر بودن :

۱٫ دختر نیستید !

۲٫ همیشه خودتون هستید! (۱۰۰ مدل آرایش نمی کنید)

۳٫ فقط شما می تونید رئیس جمهور بشید!

۴٫ فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید!

۵٫ برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگتر احتیاج ندارید !

۶٫ توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید !

۷٫ در کمتر از ۱۰ دقیقه می تونید دوش بگیرید!

۸٫ هر جور که حال کنید لباس می پوشید!

۹٫ در کمتر از ۲ دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید!

۱۰٫ و مهمتر از همه اینکه شما هیچ وقت نمی ترشید!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زنه به شوهرش میگه :

تا حیوان وحشی نام ببر

طرف میگه :

خودت ! خواهرت ! خدا بیامرز مادرت !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

دخترا ۵ دسته اند:

۱٫ سوسک : کثیف و چندش آور !

۲٫ گاو : سربه زیر،بی تفاوت !

۳٫ سگ : وفادار ، پاچه گیر !

۴٫گربه : ملوس ، حرف گوش کن!

۵٫خر : کاری ، زبون نفهم !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زن به شوهر :

می خوای دفتر یادداشتت باشم تا همیشه همراهت باشم ؟

مرد :

عزیزم سر رسیدم باش تا هر سال عوضت کنم !

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

منه بر جان خود بار زر و زن / قدم بر تارک این هر دو برزن

زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره آنان گزینند

به گفتار زنان هرگز مکن کار / زنان را تا توانی مرده انگار !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

زن به مرد :

عزیزم تو از چیه من بیشتر خوشت میآد ؟

از اخلاق خوبم یا از بدن خوش فرمم !؟

مرد : از هیچکدوم عزیزم ! من از اعتماد به نفست خوشم میاد !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

هر زنی دو مرد را دوست دارد !

یکی ساخته تخیلات اوست ! و دیگری هنوز به دنیا نیامده !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

و خداوند مرد را نمک زندگی آفرید تا زن را از گندیدگی نجات دهد !!!

-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

مژده به آقایان :

پژو ۴۰۵ بدون ایر بگ ، بدون کمربندایمنی ، آماده آتش سوزی بدون دلیل !

دوگانه سوز و آماده انفجار ، بهترین هدیه برای همسر دلبندتان !!!

نوشته شده در چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:23 توسط امير حسين و ریحانه| |

 چند تا عکس loveدر ادامه ی مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:17 توسط امير حسين و ریحانه| |

داستان غمگین اما واقعی!
شهریور 1381 بود که با یه دختر آشنا شدم . از راه تلفن . آخه اونقدر مغرور بودم که هیچ وقت غرور مردونم بهم اجازه نمی داد که از راه متلک بار کردن دخترا توی خیابون برای خودم دوست پیدا کنم . هر چند که به خاطر این غرور 3 سال توی غم عشق دختر همسایمون سوختم و با اینکه می دونستم اونم منو می خوادولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که برم باهش حرف بزنم . از آخر هم پرید و رفت روی بوم یه نفر دیگه نشست . شاید اسم این غرور دیونگی باشه . اما این من بودم . من ...


بالاخره بعد از چند سال از آخر 21 شهریور با یه دختر مظلوم و معصوم و قد کوتاه آشنا شدم . اونقدر دوستش داشتم که وقتی براش خواستگار اومده بود و من اول بخاطر مشکلات مالی و خانوادگی می دونستم نمی تونم فعلا بگیرمش جواب رد بهش دادم نتونستم دوریش رو تحمل کنم یک ماه مونده به عقدش بهش گفتم که می خوامش . اما ای کاش می فهمیدم که جواب مثبتی که بهم داد از ته دل نبود بلکه از روی احساسات مقطعیش بود . احساسی که نیمی از اون در گرو اون یکی رقیب بود . رقیبی که بعد از بهم خوردن قرارشون افسردگی گرفت . اما چه میشه کرد ؟ منم این وسط عاشق بودم و تقصیری نداشتم .


ماهها با هم خاطرات گوناگونی داشتیم . خاطرات خوب و شیرین . خنده و دعوا . قهر و آشتی . منت کشی نوبتی و ...


قرار ملاقات ساعت هفت و نیم صبح . از قدم زدن توی آفتاب گرم تابستوت تا قدو زدن توی برف و سوز و سرما و بعد هم باز گرما .


به یاد می یارم اون زمانیکه به علت بیماری قلبیش توی بیمارستان بود و من در شهر دیگه غمگین و نگران . انگار که واقعا قلب من درد می کرد . به یاد می یارم که بعد از چند وقت که ازش خبر نداشتم وقتی باهش صحبت می کردم ازروی ضعف و ناتوانی نفسش به شماره افتاده بود و باز هم به یاد می یارم زمانیکه روز اولی که دیدمش از شدت معصومیت صداش می لرزید . آخه اون مقام چهارم قرائت قرآن رو توی کل کشور در مقطع سنی دبیرستان رو به یدک می کشید . اما مگه میشه که همچین آدمی همچون آدمی بشه . چی شد که اون شد ؟ زمانیکه من برای تحصیل توی شهرستان بودم به اون چه گذشت که معصومیتش رو باد به باد تبدیل کرد ؟


364 روز از آشناییمون گذشت که یک روز با هم قرار کوتاهی رو گذاشتیم . آخه اون اونروز از کتابخانه حرم مشهد می یومد و من هم تازه 24 ساعت نبود که از شهرستان اومده بودم . چقدر اون روز هوا گرم بود . از همون اول که دیدمش احساس کردم که حالش دگرگون شده . صورتش قرمز بود . بعد از مدت کوتاهی توی کوچه پس کوچه ها بودیم که باز قلبش گرفت . انگار که قلب من گرفت . اون نمی تونست راه بره . ما خیلی از حرم دور شده بودیم . بهش گفتم بذار ببرمت خونتون . اما گفت که وسایلام توی کتابخانه هست و اگه این طور برم خونه بهم شک می کنند . به ناچار و به سختی بردمش کتابخانه . یکی از دوستاش گفت که شما ببریدش برون تا هوا بخوره . چقدر اون روز گرم بود نمی تونستم تنهاش بذارم . گفتم ببرمش توی خود حرم تا یه جایی خنک گیر بیاریم بشینیم تا حالش خوب بشه . همین طور که توی حرم نشسته بودیم و داشتیم برای زندگی آیندمون نقشه می ریختم و از راه و روش عشق و زندگی براش می گفتم یه وقت نگاش کرد و دیدم اشک توی چشمای درشتش حلقه زده و داره منو نگاه می کنه .


بالاخره اون چیزی ک نباید میشد شد و تند باد زندگی اونو از من گرفت . اون توی این تند باد خیلی زود تسلیم شد و خودش رو باخت . اما من هنوزم با اینکه پشتم از غه این تند باد خم شده و بعضی از موهام سفید اما هنوزم مثل کوه دارم مقاومت می کنم .


چند تا از خادم ها به ما شک کردن و مارو تحویل نگهبانی حرم دادند . خیلی نامرد بودن . خیلی . تا دنیا دنیاست نفرین هاشم از اونا بر نمی گرده . نگهبانی حرم رو چند تا از مامورای نیروی حق کش انتظامی تشکیل داده بودند . وقتی که داشتیم به سمت نگهبانی می رفتیم من آروم به یکی از اون خادما گفتم الان که داریم با هم می ریم با من هر کاری خواستید بکنید مسئله ای نیست ولی به این دختر کاری نداشته باشید آخه اون ناراحتی قلبی داره . می دونید اون خادم چی گفت ؟ الان که می خوام بگم جگرم داره می سوزه . گفت که به ما چه ؟ مرد م که مرد . کی به ما کار داره ؟


وقتی رفتیم توی نگهبانی اونجا چند تا درجه دار و یه لباس شخصی بود . اون لباس شخصی در حال بازجویی از یه نفر دیگه بود . بی چاره اون آدم . معلوم نبود چی کار کرده بود که همچین زده بودنش که مرد به اون بزرگی داشت گریه می کرد و التماس می کرد . هر چی بود که زوار بود و غریب . بنازم به این زوار پرستی . اینه اون زوار دوستی مشهدی ها . اینه اون همه توصیه در مورد خوش رفتاری با زوار امام رضا ...


وقتی اون لباس شخصی موضوع رو فهمید من و اون و از هم جدا کرد . اونو فرستادند توی یه اتاق دیگه . یه مامور هم رفتش توی اون اتاق . نفهمیدم باهش چی کار کردند که به 2 دقیقه نرسید که صدای گریش بلند شد . به من که جز خدا از هیچ کس نمی ترسم و مثل کوه جلوی اونا ایستاده بودم گفتند که برم توی بازداشتگاه .


اینجاش خیلی جالبه . میگن بابای امام رضا توی یکی از زندانهای تاریک بنی عباس به شهادت رسید . اما آیا خود امام رضا می دونه که توی یکی از گوشه های صحنش یه زندان ساختند که سلول سلول هست و هر سلولش اونقدر کوچیک که نمی تونی پات رو توش دراز کنی . اونقدر تارک . اونقدر بد بو که لکه های خون روی موزاییکاش خشک شده .


من رو فرستادند توی یکی از اون سلول ها . توی این مدت زنگ زدند به باباش . باباش اومد و منو از زندان اوردن بیرون . از من پرسیدند حالا چه نسبتی با هم داری ؟ همون جواب قبلی نامزدیم . باباش ناراحت شد و اون لباس شخصی اولین سیلی رو زد . باباش می خواست به طرف من حمله ور بشه اما اونا جلوش رو گرفتند . می دونید چرا ؟ چون می خواستند خودشون با کتک زدن من حال کنند .


منو دوباره فرستادند توی سلول . جایی که هیچ شاهدی نباشه جز خدا . فکر کنم اونجا امام رضا هم نبود . شاید هم بود و به اونا القا می کرد که منو چهار ساعت مثل یه سگ بزنند . مثل یه سگ . بعد از دقایقی از اومدن باباش با یه تعهد ساده دختر و پدر رو فرستادند رفت . اما منو مثل یه سگ می زدند . به خدا دروغ یست اینو که بگم که چنان سیلی هایی رو به من می زدند که گویی توی اون زندان تاریک فلاش دوربین رو توی چشمام می زدند . موهام رو می کشیدند . کمر بندم رو باز کردند و با همون کمر بند منو می زدند . تازه یه نیروی کمکی هم اوردند . یه سرباز اوردند که با پوتینش بزنه توی کمرم . اما توی این چهار ساعت هرگز سرتسلیم در مقابل اونا پایین نیووردم . چون خودم رو بی گناه می دونستم . مگه گناه من جز عشق پاکم چیزه دیگه ای بود . تقصیر من چی بود که اون روز قلبش درد گرفت و من مریض به حرم اوردم . همه مریض میارن حرم تا شفا پیدا کنه نه اینکه بزننش .


هنوز هم یزیدیان هستند . اونجایی که من آی بخوام و اونا با کتک منو سیراب کنند . پس کی برای مصیبت من گریه کنه .


بعد از اون همه کتک با انگشت نگاری آزادم کردند . مثل اینکه من دزدی کردم . شاید هم تروریست باشم .


با بدنی خسته به خونه رفتم و موضوع رو برای خانواده تعریف کردم و به اونا گفتم که حالا که همه چی لو رفته بریم خواستگاری تا همه چیز آبرومندانه تموم بشه . اما پدر مغرور من به این وصلت به خاطر همون مسائل سنتی ( برادر بزرگ اول داماد بشه - سربازی رو تموم کن - درست رو تموم کن - شغل گیر بیار و هزارتا چیز آشغال دیگه ) رضایت نداد .


می دونستم که حالا اون تحت کنترل هست . از طریق دوستاش ازش خبر می گرفتم . دوستش یه بار از خونه اونا زنگ زد و گفت آزاده میگه دیگه حاضر به ادامه این رابطه نیست . اما من باور نمی کردم . فکر می کردم به خاطر فشار خانواده مجبور به گفتن این مطلب هست . اصلا از کجا معلوم که اون این حرف رو زده باشه ؟ بیست روزی گذشت و برای اولین بار بعد از این مدت زنگ زدم خونشون . خودش گوشی رو برداشت ولی تا صدای منو شنید فورا قطع کرد . با خودم گفتم حتما موقعیت نداره . از اون به بعد هفته ای یکبار زنگ می زدم خونش و تا صدام رو می شنید قطع می کرد و من هنوز با همون خیال خام . بعد از مدتی وقتی زنگ می زدم خونش تا گوشی رو بر می داشت بلافاصله می گفتم یه زنگ به من بزن و اون قطع می کرد . از آخر اواسط تابستون که من زندگی رو مثل یک مرده متحرک می گذروندم و شب رو به روز و روز و به شب با غم و غصه جدانشدنی به هم می دوختم یه روز زنگ زد . بهش گفتم که دلم برات تنگ شده و هزار تا چیز دیگه . اما این آزاده دیگه اون آزاده نبود . گفت دیگه حاضر نیست رابطه ای حتی از طریق واسطه با من داشته باشه . باز هم من در خیال اینکه تحت فشار خانواده است باور نمی کردم . کلا سه ماه کارم ریختن اشک و آه و ماتم و فکرو تنهایی بود و هفته ای یکبارهم زنگ زدن به او و قطع کردن تلفن از سوی او ... آه چقد روز های سختی بود


بعد از گذشت سه و یا چهار ماه با همین منوال از آخر در اوایل پاییز تونستم با توسل به سماجت های چند ماهم با اون دوباره رابطه تلفنی برقرار کنم . چون ترم آخر دانشگام بود نمی تونستم زیاد بیام مشهد و از شهرستان ساعت ها با او صحبت می کردم تا او را به سمت خودم دوباره علاقمند کنم . اما انگار واقعا من برای او مرده بودم . مثل یه سنگ شده بود . خشک و سد و بی روح . اونقدر که بعضی وقتها عصبی میشدم و انگار که او همینو می خواست سریع قهر می کرد و من باید یک هفته منت کشی می کردم و او گوشی رو قطع کنه تا باز دوباره با من حرف بزنه . اما باز هم خشک و سرد و بی روح . تویاین مدتی که به همین منوال می گذشت خیلی وقت ها بود که زنگ می زدم خونشون و خط اونا ساعت ها مشغول بود و باتوجه به شناختی که از او داشتم می دونستم که با دوستاش طولانی صحبت نمی کرد . پس چرا گوشی مشغول بود ؟ یه چیزایی به ذهنم می رسید . انگار داشت بوی خیانت به مشام می رسید . اما نمی خواستم قبول کنم . اخه باورم نمی شد . نمی خواستم باور کنم . توی اون مدت بعد از اون دوران چند ماهه هجران جفایی که به من می کرد بیشتر زجرم می داد . من پشت گوشی حتی التماس و گریه کردم اما اون ... آه ... اون به گریه های من می خندید .


می گفتم آزاده با من این کار رو نکن . من به خاطر قلب تو 4 ساعت زیر دست و پا کتک خوردم . می دونید چی می گفت ؟ می گفت تو بخاطر بلبل زبونی های خودت کتک خوردی . تازه اولش هم باور نمی کرد .


بهش گفتم حرف دلت رو بزن ببینم قضیه چیه ؟ گفت که از اول مهر با همون خواستگار اولیه رابطه پنهانی بر قرار کردن وبا این حرفش دل منو آتیش زد .


بهش گفتم آزاده تو قدر منو وقتی می فهمی که دیگه من نیستم . اون وقت برای بازگشت تو خیلی دیر شده . بهش گفتم نذار نفرینت کنم که نفرین عشق زندگیت رو آتیش میده . ولی اون می خندید و از آخر هم بعد ز چند بار قهر اون و من کشی های من یکبار برای همیشه این منت کشی طول کشید و دیگه جواب تلفن هام رو نداد تا اینکه منو از خودش نا امید و رنجور و دلشکسته کرد . اون برای همیشه رفت و منو با دنیایی از غم و اندوه تنها گذاشت .


وفا کردم و جز جفا ندیدم ----- از دست اون من چه ها کشیدم


از آخر آه آتشین من از سینه برخاست و بدرقه این جدایی گشت . نمی دونم این نفرین با اون چه کرد که بعد از چند ماه به من زنگ زد و گفت از کرده اش پشیمونه و داره چوبش رو می خوره . ولی افسوس که مطابق مرام من وقتی مهر کسی به سختی از خونه دل من بره بیرون جاش جز نفرت و کینه چیز دیگه ای نمیشینه . در نتیجه من هم با اون همون کاری رو کردم که اون با من کرد . تلفن هاش رو قطع می کردم واز صفحه زندگیم برای همیشه خطش زدم . اما ظلم و ستمی که توی این جریان به من روا داشته شد هنوزم که هنوزه منو می سوزونه و من با خاطرات کهنه اون آزاده می سوزم و می سازم . بطوریکه برای تسکین دردهایم دیگه به سراغ دلم نمیرم . دلم رو یه جایی از خاطراتم دفن کردم .


اما توی این مصیبت مصیبتی که از همه بیشتر منو سوزوند کتک خوردن توی حرم امام رضا بود . این مصیبت رو دیگه با دفن دلم هم نمی تونم از یاد ببرم و هر از چند گاهی دل منو تا آخر می سوزونه و خاکستر می کنه .


آخه من بیگناه کتک خوردم . آخه داد منو امام رضا نستاند . منی که هرشب شهادت امام رضا از بچه گیم شله زرد بین اهالی تقسیم می کردم . منی که به یاد پهلوی شکسته مادرش خون گریه می کنم . به خاطر پهلوی شکسته مادرم . آخه منم سیدم . یه سید مثل جدم خونین جگر .


شنیده بودم که یه روز یه جونی داشته توی حرم امام رضا چشم چرونی میکرده یه نفر اون جون رو سیلی میزنه و شب از شدت دست درد به خودش می غلطیده تا اینکه می فهمه به خاطر چی بوده و از اون جون حلالیت می طلبه و دستش خوب میشه .


یه جای دیگه شنیدم که در زمان های قدیم یه مستی همیشه میومده توی حرم و برای زوارها مزاحمت درست می کرده و مردم از این بابت خیلی شکایت پیش صاحب اونجا می بردند تا اینکه یه دفعه که اون آدم مست می یاد توی حرم یه صاعقه بهش می خوره و می میره . شب یه نفر خواب امام رضا رو می بینه که داشته از اما بابت مجازات اون مرد تشکر میکرده . امام رضا به اون مرد میگه اگه به من بود اگه هزار بار دیگه هم می یومد توی حرم باهش کاری نداشتم ولی اون روز که بهش صاعقه خورد حضرت عباس اومده بود زیارتم و با مشاهده این بی احترای طاقت نیاورد و اون آدم رو مجازات کرد .


حالا من می خوام بپرسم که آیا من گناهم خیلی بیشتر از اون آدم مست بوده که داد من ستانده نشد و اون آدما به مجازات خودشون نرسیدن ؟ من براش یه جواب دو حالته دارم . یکی اینکه همه این روایات دروغ هست و این دنیا حسابی نداره اما اگه این حالت اشتباهه پس حتما حالت دوم درسته که من لیاقت ندارم . خب پس منی که لیاقت ندارم داد من ستانده بشه . پس منی که از اون آدما کثیف تر هستم . پس حتما خود امام رضا راضی بوده که من این طور کتک بخورم . پس من از اون دستگاه نور رانده شدم و حق بردن بدن ناپاک خودم رو به اونجا ندارم . برای همین از اون روز که اون اتفاق توی حرم برام افتاد دیگه به حرم نرفتم و تا خودش اونایی که منو این جور زدند رو مجازات نکنه و خودش به من اجازه ورود نده دیگه به حرم نرفتم و نمیرم

نوشته شده در دو شنبه 9 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:48 توسط امير حسين و ریحانه| |

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:34 توسط امير حسين و ریحانه| |

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:21 توسط امير حسين و ریحانه| |

به نام آنکه بر وجود انسان دمید  

و به نام آنکه دل را آفرید

تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند

پس به نام پروردگار عشق و

به نام پروردگار هستی

سلام به همه دوستان عزیز

 

زندگی سخت نیست ما سختش میکنیم عشق قشنگ نیست ما قشنگش میکنیم دل ما تنگ نیست ما تنگش میکنیم دل هیچکس سنگ نیست ما سنگش میکنیم

 

سعی کن دریابی که مسافری آسمانی هستی و فقط برای لحظه ای کوتاه در این جا به سر می بری، و سپس روانه ی دنیایی دلفریب و بی نظیر می شوی. فکرت را به این زندگی کوتاه و این زمین کوچک محدود نکن. عظمت روحی را که درون توست، به یاد داشته باش.


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:7 توسط امير حسين و ریحانه| |

دوستت دارم به اندازه ی گریه گنجشک...درسته کمه...ولی گنجشکا وقتی گریه می کنن میمیرن

 

بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم.......

چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم....

نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم...

نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم.....

دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم.....

یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم......

سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم......

ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم....

نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی...

من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی..........

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:0 توسط امير حسين و ریحانه| |

2 نفر هم زمان دارن غرق میشن
اولی شخصی است که شما دوسش داری اما اون دوستت نداره
دومی کسیه که شما دوستش نداری اما اون تو را عاشقانه دوستت داره
اگر شانس نجات دادن هر دو به یک اندازه باشه
و شما فقط میتونی یکی رو نجات بدی
کدوم رو نجات میدی؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:57 توسط امير حسين و ریحانه| |

نوشته شده در یک شنبه 8 خرداد 1390برچسب:,ساعت 9:44 توسط امير حسين و ریحانه| |


Power By: LoxBlog.Com