دلنوشته های مرد تنها
س.ی سوال داشتم شما میدونید که چرا کسی نظر نمیده!!!!!!!
به انتهای بودنم رسیده ام … اما … اشک نمی ریزم … پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند …
میدانی ؟! به رویت نیاوردم ! از همان زمانی که ” تو ” به ” من ” گفتی ” شما ” فهمیدم پای ” او ” در میان است…
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! ........................
پرسيد به خاطر كي زنده هستي؟ با اينكه دلم مي خواست با تمام وجودم داد بزنم "بخاطر تو" بهش گفتم به خاطر هيچ كس. پرسيد پس به خاطر چه زنده هستي؟ با اينكه دلم فرياد ميزد "به خاطر تو" با يك بغض غمگين گفتم به خاطر هيچ چيز. ازش پرسيدم تو به خاطر چي زنده هستي؟ در حاليكه اشك تو چشمانش جمع شده بود گفت به خاطر كسي كه به خاطر هيچ زنده است ............................................. این چشم های من است که در تنهایی نفرت بار خود می سوزد.
هنگام رفتن تو
چشمانم را بستم و برگشتم نمی خواستم رفتنت را ببینم باور نمی کنم هرگز...آری هرگز که روزی چنین مرا ترک کنی اما افسوس که صدای قدمهایت با تپشهای قلبم یکی بود پس همچنان می خوانمت هر چند رفتی اما هنوز هم
صادقانه می سرایمت
به دوستت دارم هایش اعتــماد کن نگاه نگاه را مــی فهمــد و زبان رقیب ها در عامیانه ترین شکل ممکن مشترک است شـاید مرا نشناسی . . . من پیش از اندازه در داشتنت محترمــم پس به حرفهایم هــمان قدر اعتـــماد کن که به دوستت دارم هایش دوستت دارد و من تـــــــو را دوســت دارم . . . او من را ، من تــــو را و تو دیگری را . . . چــه طــور مســاحت مثــلث یــادم رفـت؟؟؟ . . .
امتداد جاده های مه گرفته ی خاطراتم منتهی می شود به یک "ورود ممنوع" من به تعداد تمام سال های نجومی در مرور خاطراتت پیر شده ام دیگر هیچ قاصدکی برایم پیام شادی که هیچ پیغام مرگ هم نمی اورد...شاید می ترسد تنهایی ام واگیر دار باشد روزهای نبودنت را روی رگ زندگی خط کشیده ام شاهرگ احساس را مدت هاست با تیغ خستگی زده ام بریده ام... از هرچه عاشقانه ی دنیاست من روزهای ِ سکوت ِ نبودنت را کم اورده ام به جان هرچه شقایق منتظر لب جاده هایچشم به راه دنیاست اینجا حتی گل های باغچه هم بغض دار دوری خنده هایت هستند باورکن قدماه خم شده زیر غم بلوری کشنده ی دوری چشمان تا ابد روشنت مخاطب ناشناس خط خطی های اتشین یخی ام...
نوشته های من مخاطب ندارد " ............. به کلاغــــها بگویید: .................................
مدت هاست عبور کرده ام از خویش " یادم بخـــیـــر "
........ .............. نگرانم ....................... حســــرت یعنی ......................................
ايـــن روز هـــا دلگـــــــرمي مــــي خـــوام کاش می فهمیدی چه تفاوت عمیقیست
این قلب من است که غریبانه در غربت خود می گرید.
چشم هایم می سوزند از آتش بغضی که شکسته نمی شود؛
و قلبم می گرید از اندوه شعله ای که گداخته نمی شود و نمی سوزاند؛
و من چه غریبانه در تنهایی خودم گم شده ام...
مخاطب نوشته هایم
به سادگی یک لبخند
رهایم کرد
قصه ی من اینجا تمام شد
" یکی "
بود و نبود مرا با خود برد
درد میــکشـم
وقتـــی دستـان سنگیـــن هـــــوایـت
بــه سرم میزنـــد
نگران لحظه ای که میرسد
و تو دیگر قادر نیستی بگویی :
جـــبران میکنم
" خواستن ِ تـــــــو "
که برایم یک محال شده است
وگـــر نـــه چيــزي که زيـــاده
ســرگــــرميـــــه...
برای این که تنهایم تو را نمیخواهم
برعکس
برای این که میخواهمت
تنهایم ... !!!
بین تنهایی قبل از نبودنت
و
تنهایی پس از نبودنت..!
Power By:
LoxBlog.Com |