دلنوشته های مرد تنها
ا اين روزها روزِ ديگر خط میزنيم اولیـــن نگـــــــــاه اولیـــن هـم کلامـــــــــی اولیـــن نـــــــــــوازش اولیـــن آغـــــــــــوش اولیـــن بــــــــوسـه اولیـــن احســــــــاس اولیـــن قـــــــــــــــــرار و اولیـــن عشــــــــــــــق را بـا تــــــــو تجــــربـه کـــردم بـا تـــویـی کـه همچـــون بـــاد پــاییــــــزی برگـــــ برگــــــ روزهـــای تکـــــــــــــراری ام را بـه آسمـــــــــان بـــــردی و بــرایـم عشـــــــــــــــــــــــق بـه جـا گذاشتــــی عشقـــی کـه در یکـــــــــــ روز پــاییـــــــزی متـولـــــــد شــد و اولیـــن عـاشقـــــــانـه هــای پــاییـــــزی مـرا ســاخت امـــا اکنــــون مــــــــــدت هـاست کـه تــــــــو نیستـــــــــی و مـــــن تنهــــــای تنهــــا برگـــــ برگــــــ روزهــای تکـــــراری بـــــــی تـــو بــــــودن را بـا خـــــود بـه دوش کشیــــــــدم تـا امشــــــــب کـه انتهـــــای پــاییـــــز و انتهــــای آخـــــــــــــریـن عـاشقـــانـه هـای پــاییــــــزی مـــــــــــن است خستــــــــه ام.... از تــــــــو از ایــن فـاصلــــ ـ ــ ـ ــــ ــ ـ ـ ــــه هـایـی کـه هـــــــــــــــــــــــــر روز بیشتــــرش مـی کنــــــــــــی از در انتظـــــار مـانـــدن وعــــده هـا و قــــــــــــــول و قــــرار هـایـی کـه راحــــت آنهــا را مـی شکنـــــــــی از عشـــــــق و دوسـت داشتنتـــــــــــــــــــــــــــــــ از اینکــه تــــــو واقعـــا عـاشقــــــــــــــی ؟! از اینکــه مـی آیـــی و عــــــــــاشق مـی کنـــی و محـــــــــو مـی شــوی تـا فـرامـــــــــــوشت کنــم از اینکــه دوبــاره مـی آیـــی تــــازه مـی کنـــی خـاطـــــرات را و بـاز محــــــــــــــــو مـی شــوی بـه راستـــی کـه ســــــراب از تــــو بـا ثبـــات تـر است تــــــو همچـــون صبحــــی زیبـــا در شــــب یلـــــــــــــــدای مـن بــــــــودی امـا اکنــــــون...... نگاهـــی بـه تقــــــــویـم مـی انـــدازم امشــــب طــولانـــــــــــــــی تـریـن شـب ســـال است شبــــــی بـه نـــــام یلـــــــــــــــدا مـی خــــــواهـم تفعلــــی بـه حــافظ بـزنــــــــــم چشمــــــانـم را مـی بنـــــــدم نیــــــــت مـی کنــــــــــــم انگشتـــانـم را لای ورق هــای دیـــــوان حــافظ مـی گـذارم بـا همـان چشمــــان بستــه مـی گویــــم خـــداحافظ پــاییــــز عـاشقــــانـه هـا و خـــداحافظ خـاطــرات تلـــخ و شیــریـن پـاییـــزی بـه آرامــی صفحـــــه ای را بــــاز مـی کنــــــــــــــم و آرزو مـی کنـــــم خـــــــدا بـه حــافظ همیشـــــــه بگــویـــد یــــــــوسف گمگشتـــه بـــــازآیـد بـه کنعـــان غــــــــــم مخـــــور یـــــوسفـی که عشقـــش حقیقــــــی ست و کنعــان قلبـــش تنهــا بــرای مـــــــــن بـاز است و بــــی شک مـــن عـــــاشق تـر از هــــــر زلیخــــــایـی بـرایـش خــــــــــــــــــــــــــــــواهـم بـــود
تا همیشه یاد آدم می مونه اونی که عاشق شده حال منو خوب می دونه عشق اول،عشق آخر،عشق اولین و آخر ای تو تنها یار و یاور،هجرتت نمی شه باور سفرت خوش ای مسافر،ای پرنده ی مهاجر تو خزون کوچه ی عشق،من یه برگم،تو یه عابر منتظر نشسته این دل به هوای تو هنوزم تا ابد قراره انگار که به پای تو بسوزم...
عاشق دیوانه ام از خود ندارم خانه ای عاشقان کی خانه دارند دل مگر دیوانه ای عاشقت گشتم گفتی که من دیوانه ام عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای
دل زعشق روی تو حیران شد درپی عشق تو سرگردان شد باتو زیبا می شود فردای من باتوشاداب می شود غم های من روزگار اما وفا باما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت چقدر سخته تو چشمای کسی که تموم عشقت رو ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی وبه لبریز کینه ونفرت حس کنی هنوزم(دوستش داری)،چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که دوسش داری،چقدر سخته گل باغ آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب بگی گل من باغچه نو مبارک در رمان نویسی، نشانه های عشق واقعی به سمت ملودرام گرایش دارد. تپش قلب، بی خوابی، بی اشتهایی، به حرکت درآمدن پرده ها و آتش بازی. اما اگر چنین چیزهایی را حس کردید، آنقدر که اسیر هوس شده اید، عاشق نشده اید. اگر هوس را کنار بگذاریم، نشانه هایی که در این مقاله برایتان عنوان می کنیم، نشانه های انکارناپذیر از عشق حقیقی—و سلامت احساسی—هستند.
دیشــب خوابت را دیدم . . . همان چشــ م ها . . . همان نگاه همیشگی . . . دستت را که گرفتم انگار آرزوی صد سالــ ه ام بر آورده شد . . . آنقدر فشــ ردمت بر سینه که غرق شدی در من . . . گفتی : مزه میــ دهد بعد از این همــ ه مدت . . . ؟!! گفتم : درست میشود . . . همیــ ن روز ها درست میشود . . . مــ ات نگاهم کردی بی هیــ چ لبخندی . . . گفتی : دلم تنــ گ نیست . . . هیچ کس را نمــی خواهم . . . باور کن . . ! نگاهت کردم . . . فــ قــ ط نــ گاه . . .
تو که آهسته می خوانی قنوت گریه هایت را
میان ربنای سبز دستانت دعایم کن
هر کجا محرم شدی چشم خیانت بازدار
دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نیست
من به تو جان می سپارم دل که قابل دار نیست!
در مکتب ما رسم فراموشی نیست
در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست
مهر تو اگر به هستی ما افتاد
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست
جز من اگرت عاشق و شیداست بگو
منم آن شعله آتش که از هر شمع برخیزم
تمام هستی خود را فقط به پای تو ریزم
درون قلب من فرمانروایی کن
که از موی تو برخیزد همه عطر دل انگیزم...
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
مگذار گذاشت در دلت گم بشود فریاد من از داغ توست ...... بیهوده خاموشم مکن ...... حالا که یادت میکنم ...... دیگر فراموشم مکن ...... همرنگ دریا کن مرا ...... یکبار معنا کن مرا
فقط یک ماه او را در آغوش گرفتم… هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! ین یک داستان واقعی است که در ژاپن اتفاق افتاده است: شخصی دیوار خانه اش را برای نوسازی خراب می کرد خانه های ژاپنی دارای فضای خالی بین دیوار ها ی چوبی هستند. این شخص در حین خراب کردن دیوار در بین آن مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش فرورفته بود دلش سوخت و یک لحظه کنجکاو شد وقتی میخ را برسی کرد متوجه شد این میخ ده سال پیش هنگام ساختن خانه کوبیده شده بود چه اتفاقی افتاده؟ در یک قسمت تاریک و بدون حرکت مارمولک ده سال در چنین موقعیتی زنده مانده! چنین چیزی امکان ندارد و غیر قابل تصور است متحیر از این مساله کارش را تعطیل و مارمولک را مشاهده کرد در این مدت چکار می کرده؟ چگونه و چه میخورد؟ همانطور که به مارمولک نگاه می کرد یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد مرد شدیدا منقلب شد!!! ده سال مراقبت چه عشقی و چه عشق قشنگی! اگر موجود به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد پس تصور کنید ما تا چه حد می توانیم عاشق شویم!
نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه این روزها، بیش از هر زمان دیگری، حس میكنم كه به تو نزدیكم و با تو احساسی مشترك دارم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه هنگامی كه غمی در دل داری، من نیز غمگینم و زمانی كه شادی، از شادی تو شاد و خوشحالم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه دلم میخواهد همیشه شاد باشی، لبخند بزنی و از حس خوب رضایت و شادمانی، لبریز شوی. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما گاهی احساس میكنم كه به حضور و وجود تو، سخت محتاجم و برای بودن تو، احساس دلتنگی میكنم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه همواره، همهی خوبیها را برایت آرزو دارم و میخواهم كه هیچ بدی و اندوهی به تو نزدیك نشود. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما انگار به شنیدن صدایت عادت كردهام و بعد از گفتوگو با تو، حسی از سبكی و آرامش مییابم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه برای وجود تو، برای احساسات و عقاید تو، برای آن چه نزد تو محترم است، احترام قائلم. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه دلگیر شدن از تو را بلد نیستم و میخواهم كه تو نیز از من، دلگیر و ناخرسند نباشی. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه هر بار نشانهای از تو میبینم، تصویر تو در پیش چشمانم نقش میبندد. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما گذشت لحظههایی كه برای دیدن تو در انتظار به سر میبرم، برایم دشوار است. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما حس میكنم كه با تو میشود حرف زد، از تو میشود شنید و با تو میتوان، زندگی را فهمید. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه میشود، خوبیها را در وجود تو كشف و پیدا كرد و از بودن این خوبیها در وجود تو، خشنود و خوشحال بود. نمیدانم دوست داشتن چیست! اما میدانم كه اگر آرزویی هست، با تو خوبتر است، اگر سفری هست، با تو خوشتر است، اگر سخنی هست، با تو دلنشینتر است، اگر دشواریای هست، با تو آسانتر است، اگر سكوتی هست، با تو خوشایندتر است، اگر اندوهی هست، با تو سبكتر است، اگر خیالی هست، با تو شیرینتر است و اگر امیدی هست، با تو پر رنگتر است..... نمیدانم دوست داشتن چیست! اما یك نفر گفت: « این احساسی كه نسبت به او داری، یعنی این كه دوستش داری...» و من نمیدانم، آیا او واقعاً درست میگوید، یا من دوست داشتن را هنوز نشناختهام......؟!!!! به نام آنکه بر وجود انسان دمید و به نام آنکه دل را آفرید تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند پس به نام پروردگار عشق و به نام پروردگار هستی سلام به همه دوستان عزیز زندگی سخت نیست ما سختش میکنیم عشق قشنگ نیست ما قشنگش میکنیم دل ما تنگ نیست ما تنگش میکنیم دل هیچکس سنگ نیست ما سنگش میکنیم سعی کن دریابی که مسافری آسمانی هستی و فقط برای لحظه ای کوتاه در این جا به سر می بری، و سپس روانه ی دنیایی دلفریب و بی نظیر می شوی. فکرت را به این زندگی کوتاه و این زمین کوچک محدود نکن. عظمت روحی را که درون توست، به یاد داشته باش. دوستت دارم به اندازه ی گریه گنجشک...درسته کمه...ولی گنجشکا وقتی گریه می کنن میمیرن بـــــه گوشــت میرســــــه روزی ....که بــعــد از تــــو چــــی شد حالــم....... چـــه جـــوری گـــریـــه میـــکـــردم...کـــه از تو دســـت ور دارم.... نــشـــد گـــریــه کنـــم پــیــشــت....نخـــواســـتم بـــد شــه رفــتارم... نــمی خواســـتم بفــهمی تـــو.....که مـــن طاقـــت نمـــیارم..... دلــم واســه خــودم میــسـوخت...بــرای قـــلـــب درگـــیرم..... یـــه روز تــو خــنده هات گفتی ..تو مــی مونی و مــن مــــیرم...... سرم رو گرم میکردم....که از یادم بـــره ایــن غـــم...... ولــی بازم شــبا تا صبح...تورو تو خـــواب میدیدم.... نمیدونســتی اینارو......چرا بایـــد میــفهمیدی... من و دیدی ولی یکبار ازم چیزی نپرســیـــدی.......... 2 نفر هم زمان دارن غرق میشن یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم... یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم... یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گرچه در خود شکستیم صدایی نکنیم... یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم شبم به حسرت و روزم در انتظار گذشت تمام مدت عمرم در این دو کار گذشت خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... آفتابی شه...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ... انگار نه انگار که غمی بوده ... همه چیز فراموشت بشه ...!!! کاش می شد اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست وقتی گلدان شکست مادرم گفت حیف بود پدرم گفت قشنگ بود خواهرم گفت مال من بود برادرم گفت گرون بود مادر بزرگم گفت دوستش داشتم ولی وقتی دلم شکست کسی آه هم نگفت وقتی به آسمون نگاه میکنی، دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره را، همه نگاه میکنن به او گفتم غمگین ترین ترانه را برایم بخوان چشمهایش را بست و آرام گریست,گریست,گریست آدم های اطرافتو همون طور که هستند ببین نه اون طوری که خودت میخوای و در پایان...انیشتین می گوید زندگی مثل دوچرخه سواری است برای حفظ تعادل باید حرکت کرد.
نه دیگر نمیگذرم از عشق پاک تو باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
با یاد رفیق است که دنیا زیباست / با عشق رفیق است که دنیا برجاست / فردا که ز دنیا رفتم ، این رفیق است که گوید خاک رفیقم اینجاست . آمدنت را یادم نیست ، بی صدا آمدی و بی آنکه بدانم بی اجازه ماندی ! در گلستان هیچ گل ندهد بوی تو را / کنم هر دم آرزو که ببینم روی تو را . زندگی بافتن یک قالیست ، نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی ، نقشه را اوست که تعیین کرده ، تو در این بین فقط می بافی . یه گلدون پر از گل مال تو ، تو هم مال من ، دیدی بازم سرت کلاه رفت ، تو یه گلدون داری اما من یه دنیا گل دارم ! خاطرمان باشد ، شاید سالها بعد در گذر جاده ها بی تفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود ! هرزگاهی دریا هوس میکنه به ساحل سری بزنه ، براش مهم نیست ساحل دستشو میگیره یا نه ، مهم اثبات وفاداری دریاست . منم شبی به خاطره ها تبدیل میشوم / خط میخورم و ز هستی تعطیل میشوم / مرا به خاطره ها نه ، به خاطر بسپار . در بلور چشم من یاد تو بود / در سکوتم شوق فریاد تو بود . آسمون هرچی که داره ، ماه و خورشید و ستاره / وقتی چشماتو ببینه پیش چشات کم نمیاره
... شماره تلفنِ خيلیها را خط زدهام:
حسین،اکرم، حمید،سارا،...!
عدهای مُردهاند
عدهای نيستند
عدهای رفتهاند
و دور نيست روزی
که بسياری نيز شماره تلفن مرا خط خواهند زد.
من آن غریبه ی دیروز آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم
در آشنایی امروز می نویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی.
برای سالها می نویسم ...
سالها بعد که چشمان توعاشق می شوند ...
افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود...
که همیشه یکی بود یکی نبود
به راحتی علت اینکه نمی خواهید با کسی ارتباط برقرار کنید را توضیح می دهید
باوجود اینهمه بیماری های مختلف دیگر هر روز با یکی بودن به اندازه گذشته جذابیت ندارد. مسئله تمایل به تک پر بودن نیست مسئله حرف زدن درمورد آن است. تعداد زیادی از زن ها و مردها تک همسری هستند و احساس می کنند که تمایلشان برای چشم پوشی از بقیه به همسرشان قدرت بیشتری می دهد. اما وقتی دوست داشته باشید که این حس و تمایل خودتان را توضیح دهید نه تنها عاشق هستید بلکه فردی منطقی و فهمیده نیز به نظر خواهید رسید.
دفترچه خاطرات گذشته تان را دفن می کنید.
"من دفترچه خاطراتم را دفن کرده ام!" این جمله نه تنها تک پر بودن فرد بلکه برنامه داشتن برای آن را نشان می دهد مخصوصاً وقتی می گویید که هیچکس از آشنایانتان به پای معشوق فعلیتان نمی رسد. تمایل شما برای خلاص شدن از آن، نشان از این واقعیت دارد. همچنین نشانه این است که دیگر هیچ تمایلی برای دیدن عشق های قبلیتان ندارید و این یعنی در این رابطه دیگر میلی به برگشت وجود ندارد و فقط می خواهید به جلو بروید.
شاید با خودتان فکر کنید که منصفانه نیست که دفترچه خاطرات را در شومینه بیندازید و بسوزانید، به همین دلیل اطلاعاتتان را روی لپ تاپ شخصیتان که دست هیچکس به آن نمی رسد ذخیره می کنید. تعهد، تعهد است. اگر تظاهر کنید که دفترچه خاطراتتان را دور ریخته اید یعنی تظاهر به متعهد بودن می کنید. پس بزرگ شوید: اگر به اندازه کافی بزرگ شده اید که کسی که دوستش دارید شما را جدی بگیرد، پس یعنی به اندازه کافی هم بزرگ شده اید که خودتان خودتان را جدی بگیرید. در روابط متعهد دیگر جایی برای دوز و کلک نیست.
چه بسا محرم که با یک نقطه مجرم می شود
ور میل دلت به جانب ماست بگو
ور هیچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نیست بگو،راست بگو...!
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است
من طالب آن مستی و خواهان گناهم...
مجذوب طلسم سیب و گندم بشود
مگذار که زندگی به این شیرینی
قربانی یک سوء تفاهم بشود
مجنون گر ز آتش لیلی سرخ است
یا لاله اگر به هر دلیلی سرخ است
شرح دل ما حیف است که پنهان باشد
این صورت ما به ضرب سیلی سرخ است...
اولی شخصی است که شما دوسش داری اما اون دوستت نداره
دومی کسیه که شما دوستش نداری اما اون تو را عاشقانه دوستت داره
اگر شانس نجات دادن هر دو به یک اندازه باشه
و شما فقط میتونی یکی رو نجات بدی
کدوم رو نجات میدی؟؟؟؟؟؟
اگر تا آخر دنیا نیز دنیا را بگردم نمی یابم دیگر مثل تو
با اینکه نیستم یک ذره نیز لایق تو
با خجالت میگویم این قلب بی ارزشم برای تو
قلب من مثل قلبهای دیگر زیبا و درخشان نیست
چهره ام را نبین که مثل آنها که در پی تو هستند زیبا نیست
ندارم هیچ چیز در این دنیا جز این قلب
این را هم فدای تو میکنم همین و بس
داشتم از بی کسی و غمهای گذشته میمردم
که تو را دیدم…
به عشق با تو نفس کشیدن ، زندگی به من نفسی دیگر داد
نفس عشقی که یک بار کشیدم و دیگر نیامد لحظه ای که از درد تنهایی بمیرم
شاید تو همان رویایی که هر شب به خوابم می آمدی
برایم قصه میگفتی و تا سحر در کنارم میماندی
شاید تو همان فرشته ای که در لحظه های غم آرامم میکردی
دستهایم را میگرفتی و مرا نوازش میکردی
گاهی شک میکنم که بیدارم ، نکند که از درد تنهایی بیمارم؟
چشمهایم را باز کردم و دیدم از درد عشق است که اینگونه پر از دلهره و هراسانم
نه دیگر نمیگذرم از تو و این عشق بی پایانت
بگذار تا آرام بگیرد قلبم در آن آغوش مهربانت
در برابر عشق پاکت جز قلب عاشقم، هیچ ندارم ،
تنها نگذار مرا ای عشق بی پایانم من که به جز تو کسی را ندارم!
همین بود حرف دل من تا ابد ، محال است عشق تو از قلبم بیرون رود!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ، یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم…. قلبم …. قلبم… تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت … تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ، تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین …. قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم….
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستاده ام ، دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ، برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ، هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد…
Power By:
LoxBlog.Com |