دلنوشته های مرد تنها
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
بچه که بودم فک میکردم اخــر همه چی ده تاست به اندازه همون ده تای بچه گــــی دوستــــدارم♥♥♥
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
ای اشک دوباره در دلم درد شدی / تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی از کودکی ام هر آنزمان خواستمت / گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
تاکی باید نقش تورورکنارم بکشم خسته شدم خسته میفهمی یابگو میای یابگو بروبمیر خلاصم کن خلاص...........♥♥♥♥
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
ما به هم نمی رسیم امّا بهترین غریبه ات می مانم که تو را همیشه دوست خواهد داشت . . .
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
تمام برگ های دفترم تمام شد قلمم به پایان رسید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
کاش کودک میماندیم تا جای دلمان سر زانوهامان زخم میشد....
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
همه یهویی ها خوبن :
یهویی بغل کردن
یهویی بوسیدن
یهویی دیدن
یهویی سورپرایز کردن
یهویی بیرون رفتن
یهویی دوست داشتن
یهویی عاشق شدن اما امان از یهویی رفتن !!!
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
گاهی باید یک نفر دست به صورتت بزند و نقاب خنده ات را بیندازد . . .
آن وقت در آغوشت بگیرد ، یک دل سیر گریه کنی . . .
گریه ات که تمام شد ، در گوشت زمزمه کند : دیوونه من باهاتم ، دیگه هیچوقت گریه نکن . . . !
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد
این شعرها دیگر برای هیچکس نیست
دستم سست شد
چه سرمشقی دادی به من ...؟
هنوز هم می نویسم :
" دل دادن خطاست "
نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست
آنقدر تنهایم که حتی دردهایم
دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست
Power By:
LoxBlog.Com |